وقـتــــــے بــــــــــــــــرای بــار اول

دستـــــــــــشو توی دســــــــت

میگـــــــــــــــــــری و

ســــــــــــرشــــــــــــــو میــــــــذاری

روی سیـــــــــــنًت...

اون لحــــــــــــــظه میخـــــــــوای همــه جــا کامـــلا

ســاکــت باشـــه ...

تــا عشــــقت بتــــــونه صـــــدای ضــــربان

قــــلبت رو که داره تـــند تند و به عشـــــق اون

اینــــــــــجوری میــزنه

رو بشــــــــــــنًوه ....

...
...
...

...

ای خدا..

کاش میشد...

صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد

وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد

خیالت را می خواهم تا خاطر لحظه های فراموشم باشد

دست هایت را می خواهم تا نوازشگر اشک هایم باشد

و تنها خنده هایت را می خواهم تا

مرحم کهنه ی زخم های زندگی ام باشد

آری تنها تورا میخواهم

 

توی زندگی عاشق شدن، نه برنامه ریزی شدست و نه با دلیل اتفاق میفته

اما وقتی که عشق حقیقی باشه تبدیل میشه به برنامه ی زندگیتون و دلیل زنده بودنتون

مثله"تو"

که عشقت شده برنامه ی زندگیم

وخودت دلیله زندگیم...

شب ها بدون آغوشت نمی توانم بخوابم...

روز ها دلتنگت میشوم...

از دیدنت سیر نمیشوم...

عطرت روحم را به پرواز در می آورد...

کنارم که هستی زمان بی معنا میشود...

یک نگاه گرم و لبخند مهربانت،دلم را قرص میکند...

گرمای دستانت،آب روی آتش این روزهایم است...

حرف تو که میشود...

دیگر هیچ چیز نمیشنوم،جز نام "تو"

از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری....

اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی ک عاشقت هستم....

حس کن آنچه در دلم میگذرد..

دلم مثله دل های دیگر نیست که دلی را بشکند...

تو که باشی چرا به چشمای دیگران نگاه کنم؟

تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم؟

وقتی محبت هایت ...

ان عشق بی پایانت...

 به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را با کس دیگر قسمت کنم...؟

چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟

همین که تو در قلبمی انگاریک دنیای عاشقانه در دلم برپاست....

عشقت در قلبم بی انتهاست....

همین که تو در قلبمی 

بی نیازم از همه کس...

تو را میخواهم و یک کلام فقط 

تـــــــــــــــــــــــــــــــو را

همین وبس..

دلم بسته ب دلت...

هیچ راهی ندارد...

حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت...

دیگر تمام شد...

تو در من حک شده ای...

ای جـــــــــــــــــان من

تو همه چیز من شده ای....

از نگاهت خواندم 

که مرا میخواهی...

از ان نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم..

تاخواستم خودم  را پیدا کنم 

اسیر شدم...

تا خواستم فرار کنم...

عاشقت شدم...

از نگاهت خواندم 

تو همانی که من میخواهم

آن قدر پیش خودم گفتم ک میخواهدت

که آخرسر تو شدی مال من...

شدی یارو عشق بی پایان من...

از نگاهت خواندم...

چند سطر شعر زندگی را...

نگاهم کردی و خواندی انچه چشمانت مرا دیوانه کرده است...

واخر فهمیدی که قلبم تورا انتخاب کرده است...

چه انتخاب زیبایی بود..

از همان اول هم دلم دنبال یکی مثله تو بود

واینک پیدا کردم تـــــــــــــــوا

تویی ک دیگر مثله و مانندی نداری

درقلبت ب جز مــــــــــــــــــــن

جــــــــــــــــــــــایی

بــــــــــــــــــــــرای

کــــــــــــــــــــــــسی 

نــــــــــــــــــــــــــــــداری

تقــــــــــــــــــــــــدیم ب عشقم :

عـــــــــــــــــــــــلیرضااااااااااجااااااان

 نمیبینم زیبایی های دنیارا انگاه که تویی زیبایی های دنیایم...

 نمیشنوم صدایی را انگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود

 و مرا ارام صدا میزند...

  آن عشقی که میگویند تو نیستی.

....تو معنایی بالاتر از عشق داری وبرای من تنها یک عشق بی پایانی..

  از نگاه تو رسیدم به آسمانها..آن برق چشمانت ستاره ای

  بود که هرشب به آن خیره میشدم..

  باارزش تر از تو ،تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده...

  قدم به قدم باتو،لحظه به لحظه در فکر تو،عطرداشتنت

  ،ماندن خاطره هایی که مرور کردن آن در اینده ای نزدیک

  دل را شاد میکند...

  و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بود در گذشته ام..

  .ورسیدم ب تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه های زندگیم

   است...

   پایانی ندارد زندگیم با تو،آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو .

  .فردایی که در آن  دیروز را فراموش نمیکنم...

   که همه ی انها یکی از زیبا ترین روزهاست..

   وشیرین ترین خاطره ها و گرمترین لحظه ها...

  سرم را میگذارم بر روی شانه های تو ...ارامش میگیرم از صدای

  تپش های قلب تو...

   دلم پرواز میکند در اسمانت...

   میشنوم صدای تپش های قلبت را، اوج میگیرم تا محو شوم در

   اغوشت...تاخودم را از خودت بدانم...تاهمیشه برایت بمانم..

  .تاهمیشه برایت بمانم...

   چه لذتی  دارد تاصبح  تا صبح در اغوشت بخوابم...

    تا ببینم زیباترین رویا ها....

    و اینجاست که عاشق خیالات باتو بودن میشوم

    وبه عشق این خیالات دیوانه میشوم

    حالا من عاشق شدم و تو مجنون من...

    همیشه میمانیم برای هم...

    و میسازم یک قصه ی عاشقانه باهم..

    برمیگدیم به دیروزی ک گذشت..

    خاطره ی شیرین فردا بد جور ب دل نشست...

    و میدانیم زندگیمان عاشقانه خواهد گذشت...

    هم دیروز.............هم امروز........هم فردا هایی که خواهد

    رسید.....

           دیوانه ی توووو: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

 سرم را روی شانه ات بگذار...

تا همه بدانند:

هــــــــــــــــــمه چیــــــــــــــز

زیر سر من است

 صدایت نمیکنم که برگردی...

مهم باشم...

خودت برمیگردی....

چه حس قشنگیه من در اغوش تووووو

من اگر جای خدا بودم....

اینقدر هوای دونفره را به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

چه قدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است.....

مثله همین بارانی که بی سوال میبارد....

که به اتفاق ارام و شمرده شمرده میبارد....

دوست داشتن به تعداد دفعات گفتن نیست...

حسی ایست که باید بی کلام هم لمس شود....

خـــــــــــــــــــــدایا

قسمت و حکمتت بماند برای آنان که درک میکنند

برای منه نفهم

فقط

معجزه کن...

من اورا میخواهم

همین...

از تـــــمام دنیـــــــــا

شانــہ اے مــے خواهـم برای سـرم،

و ســــرے بـــــــراے شــــــــــانـــــہ ام ! . . .

کســے خستــــہ نیسـتـــ از این بالــش هاے پــرے؟؟

ﺩﻟــم

ﺭﻣـاﻥ ^{ﻋﺎﺷﻘﺎنه} ﻣﯿﺨــﻮﺍﻫــﺪ

ﮐﻪ من ﺁﻥ ﭘﺴﺮﮎ ﺑﺎلا ﺑﻠـﻨـﺪ

ﺳﯿﻨﻪ ﺳپر ﺑـاﺷم

ﻭ تو^{ﺩﺧــﺘﺮﮐﯽ} ﺳﺮ ﺑـﻪ ﻫــﻮﺍ

ﮐــه ﺑﺎ ﺗﻤـام ﺳﺮ ﺑـﻪ ﻫــﻮﺍ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺎﯾـﺶ

 بگــ ـو ..

تـــمــــــامــ ِ تــ♥ــ‌و  مالـــ ِ مَــن استــــــ ..

دِلــمـ می خـــوا ـهـَــد ..

حـسادَتــــ کـنـَــمــ       بـــهـ خـــودمـ ....

من و ندا....تنهایی

شنیدن نامم...آنهم از لبان تو

طعم نوبرانه ی بهار را میدهد

صدایم کن به نام کوچک

وقتی دستت را دور کمر حلقه میزنی

زیبا ترین حصار زندگیم است